مرا تو
بیسببی
نیستی.
به راستی
صِلَتِ کدام قصیدهای
ای غزل؟
ستاره بارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاهِ تو شکل میبندد،
خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!
پسِ پشتِ مردمکانت
فریادِ کدام زندانیست
که آزادی را
به لبانِ برآماسیدهی
گلِ سرخی پرتاب میکند؟
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی!
و دلت
کبوتر آشتیست،
در خون تپیده
به بامِ تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
احمد شاملو
+ نوشته شده در پنجشنبه دهم تیر ۱۴۰۰ ساعت 16:0 توسط ساحل
|