ده سال دیگر تو زنی چل ‌ساله خواهی شد
ده سال دیگر شانه‌ات با باد می‌لرزد
دیگر طراوت را بهار از تو نمی‌گیرد
دیگر نداری طاقت یک بوسه‌ی ممتد

در بین موهایت نه عطری از گل و لیمو
نه مردی از هر خنده‌ات دیوانه خواهد شد
نه سربلندی دو تا گنجشکک بدمست
یعنی که دارد توی ذهن‌ات برف می‌بارد

ده سال دیگر دختران تازه بالغ مست
گوی رقابت از تو می‌گیرند و می‌رقصند
ده سال دیگر روزگاری سخت خواهد بود
زیبای‌ات هرگز نخواهد ماند بیش از حد

یک تکه الماسی درون معدنی تاریک
یک غنچه‌ی سرخی در این خواب بیابانی
اما همیشه تاج زیبایی نخواهی داشت
چون میوه‌ای که می‌رسد از شاخه می‌افتد

ده سال دیگر پادشاه فصل‌ها پاییز
آهسته می‌آید، جز این زیبایی مدفون
ده سال دیگر تو بگو دیگر چه خواهی داشت
چیزی جز از زیبایی‌ات که نیست صددرصد

آیا مشامی از حضورت سبز خواهد شد
آیا همه دیوانه‌ها را مست خواهی کرد
آیا نشانی از هنر یا عشق ، می‌دانی؟
ده سال دیگر تو زنی چهل ساله خواهی شد

#هادی_خوانساری