به نام خالق هستی .
" چه سخت است در دل گریستن و چه طاقت‌فرساست اشک دیده را در ماتمکده‌ی دل جاری ساختن ".
خداحافظی تلخ و سخت علیرغم میل باطنی‌ام از آموزش و پرورش.
همکار گرامی و خواننده عزیز این درد دل معلمی است که امیدوارم روزی و روزگاری به دست مسولین ارشد (مدیرکل و مسولان وزارتی نمایندگان مجلس یاشخص وزیر و....... برسد) این عجز و ناتوانی نیست این گفته‌ها واقعیت تلخ من معلم است و از شما خواهشمندم تا آخر بخوانید و در تمام گروهایی که حضور دارین نشر بدین .
ابتدا از کودکی خود شروع میکنم که کلاس سوم ابتدایی بودم که از نعمت پدر محروم شدم و آوار بی کسی بر سرم خراب شد و با سختی و بدبختی و......بزرگ شدم و به همین علت در کار معلمی از جانم برای بچه‌های معصوم مایه گذاشتم ..
اری من یک معلمم ؛ معلمی که ۳۱ سال باسیلی صورتم را سرخ کردم و همیشه شرمنده زن و بچه‌هایم بودم و میدانم کسی این را باور ندارد که تا آنجا که به یاد دارم در طول ۳۱ سال خدمتم فقط یک روز به مدرسه نرفتم یا به عبارتی یک روز غایب بوده‌ام مگر اینکه مدرسه از سوی اداره تعطیل شده باشد(حال بماند چرا آن یک روز هم نرفتم چون غمناک است) در طول این سالها با تمام وجودم وظیفەام را انجام دادم و هرگز شبی را بدون اینکه چکار کنم تا فلان دانش‌آموز بهتر یاد بگیرد نخوابیدم.
۹۹ درصد از خوابهای من مدرسه‌ای بودن و هرگز یاد ندارم قبل از ساعت ۸ صبح به مدرسه نرسیده باشم و گواه این گفته‌ها معلمان همکارم و راهنمایان تعلیماتی و راهبران آموزشی و مردم روستاهایی که در خدمت آنها بوده‌ام‌ میباشند. و حالا بعد از ۳۱سال تنها توشه‌ی من از آموزش و پرورش شاید دعای پدران و مادرانی باشه که با جان و دل به فرزندان آنها خواندن و نوشتن آموختم ‌و یقین دارم این توشه هم با ناتوانی وظیفەام در برابر خانوادەام مساوی خواهد شد با هیچ......دوستان و همکارانم (دلت هنگامی غم میگیرد که نگاه سه نفر به دستان خالیت خیره میماند و اشک درچشمانت حلقه میبندد) و من تعجب میکنم چرا بعضی افراد عرض میکنند مرد که گریه نمیکند!!!! این حرف در مورد این جمله خیلی بی ربط است گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی و این نوشته بغض فرو خورده‌ی من است که سرباز کرده است ... بله عزیزان من آموزگار امروز با داشتن یک پراید که باوام خریداری شد و در جاده ملینه جز اوراقی از آن چیزی نمانده و یک واحد ساختمانی در روستا که با وام مسکن بنا شد و هنوز هم تکمیل نشده است و من در آن سکنی دارم از آموزش و پرورش خداحافظی میکنم ........ و حال در مورد خانواده‌ام میگویم که من امروز در برابر همسر و دو فرزندم سرتعظیم فرود می‌آورم و از آنها عاجزانه عذرخواهی میکنم که نه شغل و درآمد دیگری داشتم و نه دوست داشتم جز تعلیم و تربیت کاری انجام دهم که با این همه سختی ساختند و دم نزدند. زمانی که شهید رجائی وزیر آموزش و پرورش بودند گویا میدانستند که حقوق معلمی یک روزی کفاف زندگی نمیکند که فرمودند: (معلمی شغل نیست عشق است و ذوق است و ایثار ، اگر به عنوان شغل به آن مینگری رهایش ساز و گرنه بر تو مبارکباد).... و بگذارید دو کلمه با پسرم و دخترم بگویم.....پسر عزیزم از اینکه با مدرک کاردانی مکانیک روزی ۴ ساعت فقط راه رفت و برگشت داری و از ساعت ۶ تا ۱۱ شب برای کارگری به مرز سومار در رفت و آمدی و من نتوانستم پس‌اندازی برای تو داشته باشم شرمنده‌ام و از چهره‌ی گرد و خاک گرفته و سوخته‌ی تو در گرمای سوزان سومار شرمگینم و دخترم از اینکه نتوانستم شما را به دانشگاه بفرستم معذرت میخواهم و از اینکه به علت اینکه من ناراحت نباشم گفتی پدر من اصلا علاقه‌ای به دانشگاه رفتن ندارم این چند کلمه‌ی شما من را بدون آنکه بخواهی به آتش کشاندی که هنوز و هر روز مرا میسوزاند. و از اینکه دوستانت مدرک دانشگاهی گرفتند و شما از آن محروم بودی تا ابدالدهر شرمسارم..
  همکارم و خواننده‌ی عزیز این یک قطره از مشک پر اشک و غم و غصه‌ی معلمی است که سالها صادقانه خدمت نموده و حالا با کوله پشتی خالی خسته و نیمه جان راه منزل ناتمامی را در پیش گرفته است که بتواند با مبلغ ناچیز پاداش بازنشستگی اگر بشه آن را تکمیل نماید....عزیزان زمانیکه درخواست بازنشستگی را تحویل دادم از درب اداره که بیرون آمدم بی اختیار اشکم سرازیر شد چون دوست داشتم دوباره بابچه‌های معصوم و محروم باشم اما حیف که در برابر مشکلات عدیده‌ی زندگی‌ مغلوب و بازنده شدم.....
  اینجانب از مدیریت کنونی جناب آقای اکبری و معاونین ایشان جناب دکتر پروانه و جناب آقای الفتی و آقای فتاحی و کادر اداری بسیار بسیار ممنونم که خیلی به بنده لطف داشتند و به همکاران عزیز آموزشی‌ام خسته نباشید گفته و آرزوی سربلندیتان دارم.
برادر و همکار شما(عبدالکریم پرموزه)‌‌ از آموزش و پرورش منطقه‌ی گواور - کرمانشاه